معنی نقشه کشی

لغت نامه دهخدا

نقشه کشی

نقشه کشی. [ن َ ش َ / ش ِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب) عمل نقشه کش. رجوع به نقشه کش شود. || علم و صنعت نقشه رسم کردن. (ناظم الاطباء).


نقشه

نقشه. [ن َ ش َ / ش ِ] (اِ) صفحه ٔ کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده می نمایانند و خاکا و خاکه و کالو و ورنداز و کالوب و کارنامه و گرنامه و نمونه نیز گویند. (ناظم الاطباء). طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه ٔ کاغذ رسم کند تا سازندگان و کارگران به دلالت و مطابق آن، شی ٔ مطلوب را بسازند: نقشه ٔ اتومبیل، نقشه ٔ راه، نقشه ٔ ساختمان، نقشه ٔ قالی. || خریطه. (یادداشت مؤلف). طرح و تصویری که به مقیاسی بسیار کوچکتر از محله یا راه یا شهر یا مملکت یا قاره یا کره ٔ زمین بر کاغذ رسم کنند تا به دلالت آن موقعیت طبیعی و اقتصادی و سیاسی و دیگر مشخصات آن سرزمین را به دیگران بشناسانند: نقشه ٔ جهان، نقشه ٔ اروپا، نقشه ٔ ایران، نقشه ٔ راهها و غیره. || طرحی که برای انجام کاری ریزند. دستورالعمل. طرح. برنامه: نقشه ٔ جنگ.


نقشه برداری

نقشه برداری. [ن َ ش َ / ش ِ ب َ] (حامص مرکب) عمل نقشه بردار. نقشه کشی. رجوع به نقشه بردار شود.


کشی

کشی. [ک ُ] (حامص) عمل کشتن. حاصل مصدر از کشتن است ولی همواره بصورت ترکیبی بکار می رود. (یادداشت مؤلف).
- آدم کشی، قتل نفس. کشتن انسان.
- || خونریزی. جنگ. جدال.
- برادرکشی، عمل کشتن برادر.
- || همنوع کشی. هم شهری کشی. آنکه را چون برادر است کشتن.
- بره کشی، کشتن بره.
- || کنایه از رواج کار یا لفت و لیس در امر مالی است.
- پدرکشی، کشتن پدر.
- || کنایه از انجام دادن مذمومترین کارهاست.
- حق کشی، ناحق روا داشتن. حق زیر پاگذاری.
- خودکشی، انتحار.
- شپش کشی، کشتن شپش.
- || کنایه از ایرادگیری زیاد در امری و مته بخشخاش گذاری.
- مردم کشی، آدم کشی. انسان کشی.

کشی. [ک َ / ک ِ] (حامص) عمل کشیدن و همواره بصورت ترکیبی استعمال میشود در تمام معانی اعم از نقل و حمل یا تحمل یا پیمودن و نظایر آن. (یادداشت مؤلف).
- آب کشی، عمل کشیدن آب. استخراج آب از چاه. بیرون آوردن آب از آب انبار.
- || عمل حمل آب. عمل بردن آب.
- || خارج کردن آب از برنج پخته بوسیله ٔ آبکش.
- ابریشم کشی، عمل ِ چرخهائی که ابریشم را از پیله بدر می آورد.
- اتوکشی، عمل کشیدن اتو به روی پارچه.
- || مغازه هائی که لباس را اتو و تمیز می کنند.
- اسباب کشی،حمل اسباب و اثاث از مکانی بمکانی دیگر.
- بارکشی، حمل بار. بردن بار.
- بندکشی، وصل بند از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر.
- || درز آجر یا خشت و امثال آن را با گل و گچ یا سیمان پرکردن به وسیله ٔ ماله های خاص.
- تریاک کشی، عمل تدخین تریاک. عمل شرب تریاک.
- جاروکشی، عمل کشیدن جارو برای پاک کردن.
- جاکشی، قوادی. قرطبانی. غلطبانی.
- جدول کشی، جدول بندی کنار باغچه یا کنار خیابان یا حاشیه ٔ صفحه و امثال آن.
- جوجه کشی، بیرون آوردن جوجه از تخم مرغ با ماشین آلات.
- چپق کشی، عمل تدخین با چپق.
- چینه کشی، دیوار گلی ساختن با نهادن لایه های گل روی هم.
- خاک کشی،عمل بردن خاک از محلی به محل دیگر.
- خطکشی، عمل کشیدن خط بر وی صفحه ای یا سطحی و امثال آن.
- دَردکشی، تحمل درد و رنج.
- دُردی کشی، عمل دُردکش. رجوع به همین عنوان شود.
- دلکشی، دلبری. طنازی.
- زباله کشی، حمل آشغال و خاکروبه.
- زه کشی، نقب در زمین های پرآب زدن و استخراج آب کردن.
- زیرپاکشی، کسب خبر از کسی نمودن.
- ستم کشی، تحمل ستم و ظلم.
- سرکشی، طغیان. قیام. سر از طاعت باز زدن.
- سیگارکشی، عمل کشیدن سیگار.
- || باکسی به غیر حلال آرمیدن. زنا کردن.
- سیم کشی، وصل کردن سیم از یک محل به محل دیگر. ایجاد شبکه ای از سیم در بنا برای برق و تلفن و غیره.
- شاخ و شانه کشی، نقشه کشی برای آزار کسی.
- شیره کشی، بیرون آوردن شیره ٔ انگور از انگور. عصاری. بیرون کردن عصاره ٔ دانه ها.
- || شراب و تدخین شیره ٔ تریاک.
- عرق کشی، عمل خارج کردن عرق از انگور یا از موادی که می توان با تقطیر عرق از آنها بدست آورد.
- عصاکشی، کشیدن عصای کور رهبری او را.
- فانوس کشی، عمل حمل فانوس در پیشاپیش اشخاص در شب برای رهبری و روشن داشتن راه.
- قشون کشی، عمل بردن لشکر به مکانی. لشکر کشی.
- قلیان کشی، شرب تنباکو با قلیان.
- کاه کشی، حمل کاه از مکانی به مکانی دیگر.
- کرایه کشی، حمل بار و مسافر با اخذ کرایه.
- کُرَّه کَشی، عمل بدست آوردن کره ٔ اسب یا چهارپا از طریق آبستن کردن و زایاندن مادینه ٔ آن.
- کود (کوت) کشی، حمل کود (کوت) و فضلات جانوران به مزرعه برای تقویت زمین زراعتی.
- کینه کشی، انتقام. کینه خواهی.
- گردن کشی، سرکشی. طغیان.
- گِل کشی، حمل گل برای بنایی. عمل کارگر گل کار.
- لحاف کشی، کنایه از قوادی است.
- لشکرکشی، قشون کشی. سپاه بردن.
- لوله کشی، وصل کردن لوله بین نقاط معین برای رساندن آب.
- ماست کشی، کنایه از قوادی است.
- مرده کشی، حمل مرده به گورستان.
- ناوه کشی، حمل ناوه در بنایی. عمل بردن مواد بنائی با ناوه به پای کار.
- نفطکشی، حمل نفط با وسائل. رجوع به هریک از این کلمات مرکب ّ در جای خود شود.

کشی. [ک َ شی / شی ی] (اِخ) ترک کشی ایلاقی. از شاعران متقدم است. رجوع به ایلاقی شود.

فارسی به انگلیسی

نقشه‌ کشی‌

Draftsmanship, Drawing

فرهنگ فارسی هوشیار

نقشه کشی

‎ طرح نقشه و ترسیم آن، طرح و پی ریزی امور.

فارسی به آلمانی

نقشه کشی

Zeichnend, Zeichnung (f), Ziehung (f), Zug (m)

حل جدول

نقشه کشی

کارتوگرافی


نرم افزار نقشه کشی

اتوکد
Bentley MicroStation

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

نقشه

صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود. [خوانش: (نَ ش) [ع. نقشه] (اِ.)]

معادل ابجد

نقشه کشی

785

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری